به یکی گفتم که دوستش دارم و زد تو گوشم. چشمام می لرزید و اشکام میومد
دیشب خیلی رعد و برق می زد
کنار پنجره خوابیده بودم و میدیدم که اسمون یدفعه روشن می شد و شتلق ، شیشه ها می لرزید
مث وقتی که بهم گفت منو نمی خواد و دلم می لرزید
مث وقتی که فهمیدم با بقیه خیلی فرق دارم و دستم می لرزید. قرآن رو گذاشتم زمین
مث وقتی که به یکی گفتم که دوستش دارم و زد تو گوشم. چشمام می لرزید و اشکام میومد
مث وقتی که عصبانی می شد و اشکام در میومد(این دفعه تمام بدنم می میلرزید)
دوست داشتم در پناهش باشم
کسی که دلم می خواست به جای شوری اشکام، شوری لبهاشو رو لبام حس می کردم
اگر لباس هاش می دونستن چی رو پوشوندن اینقدر ظاهر گشاد و راحت بخودشون نمی گرفتن
بچه که بودم، زیاد گم می شدم
الان هم همینطور
تو دریای دلش، تو جنگل موهاش، تو موج نگاهش گم شدم
سکوت…
خوابیدم
دوباره رعد و برق زد
بیدار شدم
شمع ها رو روشن کردم
تا صبح گریه کردم و باهاش حرف زدم…
دستهبندی شده در: گاهی که دلم می گیرد
